دلم پره خیلی پر... دیگر طاقت تنهایی و ایجا ماندن را ندارم.می خواهم با بال هایم و پرواز
کنم.مثل فرشته ها. می خواهم برم پیش ماه.ماه هم تنهاست منم تنهام دو تایی با هم کنار
میایم.ولی نمی توانم بالم هایم شکسته تنهایی اون ها رو و شکسته.تنهایی و درد و دل هایم با
سایه ام. فقط اوست که مرا می بیند و درکم می کند...ولی می روم .دیر یا زود می روم و
رها می شوم.تنهایی مرا وادار به این کار می کند.تنهام خیلی تنها...
شنبه 5 مرداد 1398
ساده نیست
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
یک شنبه 13 مرداد 1392
فقط اشک
در میان روزهای تاریک تنهایی باید قدر دانست، قدر این امیدی که ته دلم رو خوش کرده برای درکنار هم بودن.
شبها را با ستارگان آسمان میگذرانم چون چهره زیبا تورا در آنها میبینم و شبها را اینگونه با تو سر میکنم،
و چه سخت است نتوان صورت زیبا تو را لمس کرد.هزاران شب است که اینگونه سپری میشود و
هنوزنتوانستم لمست کنم، و بدترین لحظه ، لحظه ای است که میدانم همه اینها یک توهمی بیش
نیست و نه تو در کنارم هستی و نه صورتی در میان ستارگان آسمان وجود دارد.هرگز
متوجه نخواهی شد که در آن لحظه قلبم چگونه میشکند و صدای خورد شدن
قلبم تمام هستی را میلراند.در میان این شکستنها غم دوری هم اضافه
میشود و دلتنگ دیدن صورتت هم یک دردی که سینه ام را
میشکافد و این همان لحظه است که قطره ای از
گونه هایم به پایین سرازیر میشود.
یک شنبه 13 مرداد 1392
این روز های من
یه وقتایی دلتنگ ميشم..دلتنگته همه ي دلتنگي
هام....گوشه اي ميشنم و حسرت ها را ميشمارم
.صداي شکستهام و خنده هامو خودموم و محاکمه
ميکنم من کدام قلب را شکستم!!!
و کدوم اميد را نا اميد کردم!!!
کدوم خواهش را نشينيدم
و کدام احساس را له کردم!!!!
و به کدوم دلتنگي خنديدم
که اينگونه دلتنگم!!!
دو شنبه 7 مرداد 1392
ماه هاست که با رفتن تو، رویای پرواز تمام پروانه های درّه ی ابریشم، در پیله های تنهایی شان پوسیده و مهتاب روشنی آن سال ها، بر فراز اسمان گرفته ی اکنون، وصله ی ناجوری بیش نیست. و تو، که نیستی تا بگویی این شب ها را کجای این جهان بی گفت و گو اتراق کنیم، و آسمان خالی پرواز را با کدام پروانه ی خسته ای پر، که بگویی چرا هر چه باد می آید، بوی آشنایی به مشاممان نمی رسد، چرا هر چه باد می اید، بوی دشنه می آورد و کابوس؟ و هر چه باران می اید، شیون گریه می بارد از آسمان؟ که بگویی چرا هر چه باران می بارد، دستان هیچ دشنه ای را نمی شوید؟
جمعه 4 مرداد 1392
1:38 |- فاطمه -| 6 :CM's
زندگیم خلاصه شده در اشــــک
اشـــــــــک ها قطـــــــــره نیستنــــــد !!!
بلــــــــکه کلمــــــاتى هستنـــــــد که مى افتنـــــــتد...
فقــــــــط به خاطــــــــر اینــــــــکه:
پیــــــدا نـمیکنـــــنــــد کســـــی را،
که معـــــــنى این کلمـــــــــات را بـفـــــــهـــــمــــد...
چهار شنبه 2 مرداد 1392
10:15 |- فاطمه -| 3 :CM's
هیـــــــــــس...
هیس...!
حواس تنهایی ام را،
با خاطرات با تو بودن،
پرت کرده ام!
بگو کسی حرف نزند...
بگذار لحظه ای آرام بگیرم
چهار شنبه 2 مرداد 1392
چقدر دلم تمام شدن میخواهد
وقتی یاد خاطره هایی میافتم که
برای دیگری شد
افســـــــــوس
دلـــت کـه گـرفــت ،
ديگر مـنـتِ زميـــن را نــکـش !
راهِ آسمـان بـاز است ...
پر بکش !
او هميشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را مي خواند ...
یک شنبه 19 خرداد 1392
دريا ، - صبور و سنگين –
مي خواند و مي نوشت :
« .... من خواب نيستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نيستم !
روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم ؛
روشن شود كه آتشم و آب نيستم ! »
یک شنبه 19 خرداد 1392
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
یک شنبه 19 خرداد 1392
باران ببار، باران
بر اين همه تباهي
بر اين نگاه تيره
بر شهر روسياهي
باران ببار،شايد
پاكي دوباره رويد
آن قصه گوي عاشق
از عشق قصه گويد
باران ببار، شايد
بغضي شكسته باشد
قلبي زدست ياري
در خون نشسته باشد
باران ببار، امشب
مهتاب همنشين است
در آسمان ستاره
مهتاب بر زمين است
باران ببار، فردا
اميد، سبزه آرد
بر مردگان اين دشت
روحي دوباره آرد
یک شنبه 19 خرداد 1392
دوستان معجزه زندگيند.
گاه در اوج غم و غصه و درد،
يادي از خنده و يا لبخندي
گرهي از دل پردرد تو را وابكند،
مرهم زخم تو پيدا بكند.
گرچه شايد، حتي
نه تو او را ديدي
و نه اميد به ديدارش هست.
ولي از بوي خوش پاكي و زيبايي او
دل طوفان زده ات گرم شود.
و تو خود ميبيني
غرق شادي شده اي.
همه، شادي شده اي.
پس تو هم باور كن
دوستان معجزه زندگيند.
یک شنبه 19 خرداد 1392
فقط خدا..
وقتی که قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود، وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم و بغض هایمان پشت سر هم میشكند ... وقتی احساس میكنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان ... وقتی امیدها ته میكشد و انتظارها به سر نمیرسد ... وقتی طاقتمان تمام میشود و تحمل مان هیچ ... آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم كه تو فقط تویی كه كمكمان میكنی ... آن وقت است كه تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم ... آن وقت است كه تو را آه میكشیم تو را گریه میكنیم ... و تو را نفس میكشیم ... وقتی تو جواب میدهی، دانه دانه اشکهایمان را پاك میكنی ... و یكی یكی غصهها را از دلمان برمیداری ... گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی و دل شكستهمان را بند میزنی ... سنگینی ها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی ... بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ... خوابهایمان را تعبیر میكنی، و دعاهایمان را مستجاب ... آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛ قهرها را آشتی میدهی و سختها را آسان تلخها را شیرین میكنی و دردها را درمان ناامیدی ها، همه امید میشوند و سیاهیها سفید سفید ...
دو شنبه 30 ارديبهشت 1392
نگاه کن
من عاشق این شعر فروغم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها به راه پرستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان، به بیکران، به جاودان کنون که آمدیم تا به اوجها مرا بشوی با شراب موجها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی دیدگان من به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود نگاه کن تو میدمی و آفتاب می شود
دو شنبه 30 ارديبهشت 1392
رفتم پارک!!! همه ی صندلی ها دو
نفره بود. روی چمن نشستم!!!!!
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392
بی هیچ صدایی می آیند،
زمانی که نمی دانی...
در دلت یک مزرعه آرزو، می کارند و…
بی هیج نشانی از دلت می گریزند!
تا تمام چیزی که به یاد می آوری،
حسرتی باشد به درازای زندگی...
چه قدر بی رحمند رویاهـا...!
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392
یک روز اگر آمدی
و در امتداد پاییز درختهای یک باغ
دختری را دیدی که روی طلایی برگ ها زانو زده
مبادا به تمام قد بایستی روبه روی او و زل بزنی به خاکستری خاطراتش
شاید رفته دلتنگی هایش را همدم خاک کند
بسپارش به تنهایی...
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392
ارامش
شب هایم میگذرد…
بدون اینکه دلم هواى آغوشت را داشته باشد…
آغوشت ارزانى دیگران…!
من مهمان پاهاى بغل کرده ام هستم؛
و این آرامش را حتى با تو عوض نمیکنم
شنبه 28 ارديبهشت 1392
آخرین ستاره ی آسمان راشمردم اما شمردن زیبایی تو را نمی توانم من تاخانه ی غروب خورشید پیش رفتم اما هیچگاه خانه ی توراندیدم دیشب خوابت رادیدم نه زیباییت نه خانه ات فقط حسرتی كه چراخواب زندگیه همیشه گیم نبود چراخوش ترین لحظات زندگی دریك خواب كوتاه خلاصه شده می خواهم برای همیشه بخوابم هیچ چیزمهم نیست فقط تو